فهرست مطلب


به صورت خواب و خیال به یاد دارم که سنگ صبور آرام بخش دردهای تنهایان و حادثه دیدگان بود. جسمی‌ بود به سختی خارا و بسیار مقاوم. انسانهای درد کشیده و رنج دیده که بار تنهایی را نیز به دوش میکشیدند و مونس و هم صحبتی‌ پیدا نمی‌کردند این جسم افسانه‌ای را مخاطب قرار میدادند. ساعتها آنرا جلوی خود مجسم کرده و با آن صحبت میکردند. دردها و رنجهای خود را برایش بازگو میکردند و این بازگویی‌ها آنها را آرام کرده و تسکین میداد، تا جایی‌ که این سنگ که صبوری و تحمل آن زبانزد خاص و عام بود دیگر طاقت نمیاورد و با صدایی بلند می‌‌ترکید. با این افسانه‌ها مقاومت انسانها در برابر ناملایمات بیان میشد که از سنگ خارا هم صبورتر و مقاوم ترند. در این شب تنها که حالتی‌ غیر عادی پیدا کرده بودم حس می‌کردم که استخوانهایم میسوزند و پوستم مور مور میشود و موهای تنم سیخ شده اند. در حالی‌ که تمام گذشته‌ام به صورت پراکنده و درهم برهم ولی‌ به سرعت از پشت پرده خاطرات خودش را به من نشان میداد، در نور لرزان و کم رنگ چراغ گردسوز، پاشنه کش هم خود نمایی میکرد. این پاشنه کش آبی در آن شب سنگ صبور من شده بود.

مغزم مدام با این پاشنه کش صحبت میکرد. خاطرات تلخ و شیرینم را برای او می‌گفتم. از گلهایم، گلهای جاویدانم، از گیلا، رامین و مهری عزیزم با او صحبت می‌کردم. می‌گفتم اگر کاج‌ها و سروها را کاشتم، اگر صنوبرها را قلمه زدم، اگر نهالهای اوکالیپتوس‌ را در دل‌ خاک نشاندم، اگر با خون دلم به آنها آب دادم، اگر تیغها و تمشکها و علفهای هرز را سالهای دراز پی‌ در پی‌ قلع و قمع کردم، اگر چاه زدم، منبع آب ساختم و موتور پمپ گذاشتم، و ... و ... و ... و و و ، همه و همه برای پرورش و رشد دادن و تهیه گنجینه‌ای برای آن سه گٔل بود. سه گٔل دوست داشتنی. با یک گٔل همراه و همکار و هم زنجیر شدم، و با هم دو گٔل با ارزش و دوست داشتنی بوجود آورده، بزرگ کرده و پرورش دادیم. همه ی تاب و توانم را در این راه ریختم.

شاید کسی‌ باور نکند، ولی‌ واقعیتی است که انجام شده، ای سنگ صبور!! تو بدان و باور کن که راست میگویم. من لحظه‌ای از پا نمی‌نشستم. تنهایی را نمی‌فهمیدم. با ده‌ها هم کوچه‌ای و هم کلاسی بزرگ شدم. با شور و شعف کودکی و نوجوانی را در میان انبوهی از هم سالان پشت سر گذاشتم. در جوانی‌ با توفان بزرگ شدم و خم به آبرو نیاوردم. همیشه دور و برم پر بود. اما امروز تقدیر چنین رقم زده است. در حالیکه قوای جوانی‌ تحلیل رفته و ضعیف تر شده ام، مدتیست که به کلی‌ تنها مانده ام.

ای پاشنه کش!! ای سنگ صبور!! با تو هستم! نمیدانم چه اسمی برایت بگذارم. همه با سنگ صبور درد و دل‌ کردند، ولی‌ سنگ صبور من پاشنه کش آبی رنگ است. من با چیزی صحبت و درد و دلم می‌کنم که مهری عزیزم را خوب میشناسد و او را ناجی خود میداند. من با یک اشنا صحبت می‌کنم. با چیزی که قبلا وجودش را و نقش آنرا بیان کردم. آری، سنگ صبور من با دیگر سنگ صبور‌ها فرق دارد.

آن پاشنه کش آبی رنگ، سنگ صبور من است.

 

کاظم مشیری تفرشی             

 

Kazem Moshiri Tafreshi - Founder of Gilara
Copyright 2012. Powered by etoro review. , LRI Partners, Inc