به مهری عزیزم:
مهری من! |
مهری جان! از غباری که نشسته همه جا از سکوتی که گرفته همه را به عیان معلوم است که بدون تو عزیز همه ی خوبیها همه ی شادیها رخت بر بسته ز این کلبه عشق همه کس میداند آنکه من را میداشت آنکه با من شده بود آنکه غمخوارم بود آن مهری من بود که برفته به دیاری دیگر حال من ماندم و تنهایی سرد در فضایی خفه با این همه درد حال من ماندم و این خاطره ها مغز وا مانده و مشتی رویا |
کاظم مشیری تفرشی
تیر ماه ۱۳۶۴ ژوئیه ۱۹۸۵ |