فهرست مطلب
صفحه2 از2
هماهنگ با صحبتهای او منهم در فکر فرو رفته بودم. از صدها متر باغ خود که پرورشگاه هزاران گٔل و گیاه بود حرف میزد و من در باره باغ بی همتای خودم که بسیار کوچک و کم حجم بود و تعداد گلهایش بسیار کم میاندیشیدم. باغ عینی او با باغ ذهنی من قابل قیاس نبود. او در اوج غرور بود و هنرهایش را توضیح میداد و من در اندئشه باغ و گل و هنر دیگری. بالاخره طاقت نیاوردم و کلامش را قطع کردم و پرسیدم: راستی باغبان، از عمر گلهایت بگو.
باغبان تکانی خورد و به خود آمد و گفت بله! میدانم چه میخواهی بگویی. عمر گلهایم کوتاه میباشند. اکثر گلها فصلی هستند و به همان سرعت که نشو و نما میکنند و با زیبایی و عطر خود باغ را واقعا میارایند، به همان سرعت نیز پژمرده و پرپر شده و بر خاک میافتند. بعضی از درختچه های گل حد اکثر چند سالی بیش عمر نمی کنند. درست است که شغل هنر آفرین زیبایی دارم. ولی این کار برای من زیبایی ندارد و مفهوم خود را از دست داده است. آنطور که شما به گلها و سبزهها نگاه میکنید من نگاه نمیکنم. آنطور که زیبایی باغ بشما لذت میدهد در من اثر ندارد. چون این حرفه من شده است. من از این راه نان میخورم. یعنی زندگی میکنم. خیلی آسان و راحت گلها را به خریداران رنگ و وارنگ که شاید هم بعضی از آنها از هنر بویی نبردهاند میفروشم و آنها را از خود جدا میکنم. نمیدانم وقتی گلها را از باغ میبرند و از یاران خود جدا میکنند، آیا احساسی هم دارند؟؟؟ بهر حال این کار وسیله زندگی و ارتزاق منست و تکراری شده است. همین است و بس.
همینطور که به آخرین صحبتهای باغبان گوش میدادم و با نظریات او آشنا میشدم در خود احساس غرور میکردم. چون باغ ما کوچک و حتی باغچهای محقّر بود. باغبانهایش من و مهری بودیم. عاشقانه تلاش کردیم و دو گٔل پرورش دادیم و بزرگ کردیم و به ثمر رساندیم. آری ای باغبان پیر، ثمره ی عمر ما فقط دو گٔل بود. گلهایی دیدنی، بوییدنی، بوسیدنی و چلاندنی. شاید تعجب کنی. اما نه تعجب ندارد. ما شب و روز پای گلهای خود نشستیم و از رشد و دگرگونیهای آنها لذت بردیم. ما زیبایی این گلها را با تمام وجود حس میکردیم و برایمان بی اهمیت و عادی نبود. چون آنها وسیله زندگی ما نبودند. بلکه ما زندگی را و درسهای آنها را در وجودشان میدمیدیم و به آنها یاد میدادیم که چگونه عالیترین زندگی را داشته باشند.
شاید شبیه گلهای ما گلهای فصلی زیادی در باغ پیدا میشد. ولی گلهای ما فصلی نیستند. گلهای ما جاویدان خواهند ماند. ای باغبان پیر، تو از فروختن و خارج شدن گلهای خود از باغ شاد میشدی. تو خوشحال میشدی که با پول آنها زندگی بهتری را برای خود تامین میکنی. اما ما بر عکس. چون ما کمک کردیم و گلهای خود را جابجا کردیم. ما گلهای خود را به سرزمینهای دور دست فرستادیم تا کسب زیبایی بیشتر کنند و زندگی لذتبخشی داشته باشند. ما آنها را تشویق به رفتن کردیم. ولی غم دوری آنها برایمان طاقت فارسا میباشد. غم ما ریشهای از عواطف و احساسات دارد. ولی در کنار این غم فکر دیگری هم میکنیم و با زنده شدن آن فکر شاد میشویم. فکر میکنیم که باید غم را بخاطر زندگی گلها تحمل کرد.
آری باغبان. ما دو گٔل داریم و تو هزاران گٔل. پرورش گلها توسط تو حرفه تو شده است ولی پرورش این دو گٔل محصول زندگی ما بوده است. گلهای تو کم دوام ولی گلهای ما جاویدانند. پس حرفه ی ما شبیه هم نیست. باغبانی تو با ما فاصلهای بسیار دارد. آری، گلهای ما همیشگی هستند. گیلا و رامین ما جاویدانند.
کاظم مشیری تفرشی ۱۳۶۴/۰۵/۲۱ ۱۲ اوت ۱۹۸۵ |